02.Saleck – Dalghak
Verse 1
توی شهر مرده ها یه دلقکی بود
که لبخند و ارمغان می آورد واسه هرکی بود
فکراشم رنگی بود و زندگیش سیاه سفید
هیچکی نمی دونه چی دید چیا شنید
لباشم کبوده از بس کشیده درد
یه تنه پاره پاره ، بدونه زخم
بدون حرف فریاد میزد روی سن
آهای آدم ، به من بخند به من بخند
به من بخند منم حاصل همون اشتباه که کردی
خودم شدم هابیل و برادرم قابیل
حق داری بشینی و به ماها بخندی
خدا کجاست شیطان شد چندتایی هزاری
که میریزن جلو پام تا بخندونمشون
از دوباره میرن بیرون تا برنجوننشون
از دوباره برمیگردن تا بخندونمشون
ولی این دلقک خستس بگو برن خونشون
خستم از زندگی از نفسام از هرچی هنجار
از هرچی بدو بدو تلاش هعی کلنجار
که یه جای کوچیک و واسه خودم دست و پا کنم
که آخره سر توش یه روز دست و پامو خاک کنم
یا بنویسم شروع رو تخته پاک کنم
آروم بنویسم پایان و باز نقطه ها خودم
خلاصه منم همون دلقک شهره مرده ها
که زنده باد گفتن مردنش به دزدا و مفسدا
Verse 2
تاتر اولی نه دومیه سره گذر
روی سن خالیش مونده بودش یه عروسک
خیمه شب باز بود دلقک نام
انگاری پیشش خبری نبود از فردام
لبخند میزد طنازی میکرد
یه کوه نور بود توی دنیای بی رحم
از صندلی آخر تو گودی چشماش
یه زمین و دیدم که برق میزد حس داشت
بدون توقع بود تحمل و خنده هاش
خدایی میکرد و مام بودیم بنده هاش
میخندیدیم به ناز تا پرده رفت کنار
توی زمینش دیدم دلیله خنده هاش
فرار از اشک و یاس هی نا امیدی
چقد درد داره تازه کجارو دیدی
قه قهش نقابه روی صورت سیاهش
میگه گودی چشماش خاک گوره نیازه
چون هرچی دید هرچی بود زندگی نبود
اون خدای ماست کاره ماکه بندگی نبود
فقط خندیدم نفهیدیم که کیه تو شهری که
راه میریم روش راه میره روش
شاید همسایه ی دیوار به دیواره خونمه
یا اون پشت وانت نشینه در حاله خوندنه
خلاصه آدمه حس داره حتی کم
یه بار بجای اون تو بگو به من بخند